کسب و مدیریت مهارت های خلاقیت جلسه پنجم

1 1 1 1 1

CEL

شما هم هرروز قبل از اینکه دیگران از شما این سؤال ساده را بپرسند از خودتان بپرسید من کی هستم؟ ببینید در جواب به این سؤال به‌جز اینکه از خانواده خود، فرزند چندم در خانواده‌تان هستید، مذهبتان چیست، شغلتان چیست و گرایش ورزشی و یا از قبیل این چیزها، چیز خاص دیگری مثل‌اینکه هدفم در زندگی چیست، ترس‌هایم، علایقم، خود واقعی من کیست دارید که جواب دهید و با این کار درواقع شما در حال اولین مراحل به چالش کشیدن خودانگاره و تصور از دو عنصر مهم شده‌اید، 1 – کمال مطلوبتان 2- تصور واقعی‌تان

دوره مقدماتی خلاقیت و روش های  ایجاد آن

هنگامی‌که خود را در آینه می‌بینید چه تصوری از خوددارید و چه چیز را می‌بینید؟ شما خود آرمانی‌تان یا خود واقعی‌تان را می‌بینید؟ کمال مطلوب و یا آرمانتان و یا تصورتان؟ شما، شما هستید وهمانی که آرزو می‌کنید که باشید. همان کسی که آرزو می‌کنید تمام خصوصیات و ویژگی آن را داشته باشید و تمام ویژگی‌های شما مانند کسی باشد که او را در رؤیاهایتان به‌عنوان مدل و مربی خود انتخاب کردید. ولی خود واقعی شما به‌هرحال چیزی ست که می‌بینید. او همان شخصیتی ست که ویژگی‌های او را شما پرورش دادید و یا در حالتی دیگر با آن‌ها به دنیا آمدید. تصور فردی چیزی است که از مذاکره و گفتگو کردن این دو وجه ساخته می‌شود. به معنایی دیگر این چیزی است که اولاً بر تعریف و مشخص کردن خود آرمانی به‌صورت مستقل از بقیه و ثانیاً تمامی رفتارهای خود واقعی شما که شما برای دسترسی به خود آرمانی‌تان از آن‌ها استفاده می‌کنید دلالت می‌کند. دانشمندان رفتار شناسی به‌صورت معمول از اینکه تصور فردی شالوده و زیربنای دیدگاه هرکسی در مورد رفتارهای شخصی و فردی خود اوست و از اینکه هر فرد چه میزان در مورد رفتارهای خود می‌داند دفاع می‌کنند به علت اینکه این شامل تمامی ابعاد هویتی نظیر اینکه نوع نگاه کردن به خودمان (تصور و تصویر شخصی) و اینکه درباره خودمان چه می‌دانیم (خودشناسی) و روش‌هایی که هرکدام از این‌ها برای دیگری زندگی می‌کنند (تکمیل کردن نفس) می‌باشد

خود واقعی چیست؟

درواقع خود واقعی ما بر اساس خودشناسی ما شکل میگیرد و ساخته می‌شود و خودشناسی ما از تعاملات اجتماعی که در درون ماست شکل می گیردوما را در جهت اینکه مردم چگونه با ما رفتار می‌کنند آماده می‌کند. برای مثال فرض کنید شما می‌خواهید شخصی را برای اولین بار ببینید مسلماً شما به زیبایی لباس می‌پوشید و با لبخندی بر صورت خود را به او معرفی می‌کنید و متوجه می‌شوید که طرف ملاقات‌کننده شما با اخم و باحالتی عبوس با شما برخورد می‌کند و می گوید که من از ملاقات شما خوشحال نشدم 

فکر می‌کنید، آیا رفتاری که طرف ملاقات‌کننده شما با شما انجام داد مربوط به چیزی ست که از شما دیده است؟ اما چیزی که به خود در مورد این موضوع یادآوری می‌کنید این است که این اتفاق در مورد شما رخ‌داده است و در این موقع به تفکر در رفتارهای گذشته خود برمی‌گردید.

و با سعی و تلاش زیاد برای اینکه اگر این شخص را درگذشته می‌دیدید چگونه می‌توانستید در ملاقات اول او را شگفت‌زده کنید روبرو می‌شوید.

و در این منظر رفتار شما بازتابی از خود واقعی‌تان است که بر اساس آن چیزی که از خودتان توقع دارید شکل‌گرفته است و شما سعی می‌کنید این دو مهم را در یک راستا در جهت سورپرایز کردن طرف مقابلتان هم‌تراز کنید.

دوره مقدماتی خلاقیت و روش های  ایجاد آن

در مقابل. اگر قرار ملاقاتتان خوب باشد و این جمله را از او بشنوید که از دیدن شما خوشنود شدم، مسلماً شما این حس ناامیدکننده و مخالف را تجربه نمی‌کنید و به‌جای آن شما یک احساس اطمینانی به خود واقعی تان می‌کنید.

 

خود آرمانی یا تصوری خودتان چیست؟

درواقع کمال مطلوب شما همان چیزی ست که از خودتان در روز اول قرار ملاقات تان تصور می‌کنید و در مورد جزییات و شناسایی آن در روز ملاقات تان چگونه خواهد بود متصور هستید؛ و اگر این مانند توقع شما پیش نرود موجب رشد و افزایش تضاد بین واقعیت و تصور شما از خودتان می‌شود؛ و اگر مانند توقع شما پیش رود باعث این می‌شود که ما در آن لحظه به کمال مطلوبتان دست‌یابیم.

در حقیقت کمال مطلوب چیزی ست که موجب ایجاد خلاقیت می‌شود. همان چیزی که شما حاضرید برای دست‌یابی به آن روی خودتان شرط‌ بندی کنید، همان چیزی که باعث می‌شود خودتان را برای آن به آب‌وآتش بزنید و هزاران بار از شکست نترسید. درواقع ما انسان‌ها چیزی به نام شکست را تجربه نمی‌کنیم، یا رشد می‌کنیم و یا چیزی می‌آموزیم


چگونگی صحبت و مذاکره بین خود آرمانی‌تان و خود واقعی تان


مذاکره مابین کمال مطلوب و خود واقعی‌مان به دلیل آنکه چیزهای زیادی برای مبادله بین آن‌ها وجود دارد به‌واقع بسیار پیچیده است، این چیزها جهت مبادله توسط نقش‌های اجتماعی تشریح می‌شود که برگرفته‌شده از تمایلات اجتماعی ما از دوران خردسالی تا زمانی که زندگی مان را در بزرگ‌سالی توسعه می‌دهیم، به‌دست‌آمده‌اند که یا تنظیم‌شده‌اند و یا مجدداً توسط ما تنظیم می‌گردند. در حقیقت، همه ما یک قانون و قوانین داخلی داریم، این قوانین، قوانینی هستند که اگر هیچ فشار خارجی روی ما نباشد، توقع داریم که آن‌گونه رفتار کنیم، یا درواقع بهتر بگویم توقع داریم که دیگران با ما رفتار بکنند. این همان چیزهایی است که بسیاری از مانند خودمان را در اجتماع اطرافمان می‌بینیم و با آن‌ها رفتار می‌کنیم.


مثل‌اینکه ما دوست نداریم به خاطر قرارگیری‌مان در مدار زندگی شخصی او را دچار آسیب بکنیم و همین‌طور از دیگران نیز این توقع راداریم، این قوانین چیزهایی هستند که احساسات ما را می‌سازند، مثل غم، غم چیزی ست که موجب می‌گردد ما علی‌رغم میل باطنی باکسی که از دستش داده‌ایم خداحافظی کنیم ولی هنگامی‌که غم و اندوه را سرکوب کنیم، تبدیل می‌شود به افسردگی، ما می‌توانیم غم و اندوه را کنترل کنیم ولی افسردگی را خیر درواقع او ما را کنترل می‌کند. خشم، در نوبه خود چیز بسیار خوبی ست که از ابتدای خلقت بشر با او برای محافظت از خودش همراه بوده است، ولی اگر خشم را در درونمان سرکوب کنیم تبدیل می‌شود به یک حالت عصیانگر به نام عصبانیت، ما می‌توانیم خشممان را کنترل کنیم ولی درواقع عصبانیت چیزی ست که او ما را کنترل می‌کند و خیلی چیزهای دیگر درواقع اگر ما این حس‌ها را نداشته باشیم در حقیقت وجود نداریم.

ولی برای تبدیل آن‌ها به ملزومات زندگی ما یک نقشه راه می‌خواهیم، نقشه‌ای که اولاً بدانیم این موارد چگونه در درون ما به وجود آمده‌اند، وجود این قوانین داخلی در درون ما از یک جمله نوستالژیک و یک‌ شب بارانی شروع شد، جایی که خداوند از روح خودش در درون ما دمید و اولین اجداد ما را آفرید، هنگامی‌که به خودش برای آفرینش ما تبریک گفت، هنگامی که ما به این اعتفاد داریم که وجود ما تشکیل شده است از روح و جسم و هر دوی این موضوعات باعث تکمیل کردن ما می شوند پس به این اعتفاد داریم هنگامی که خداوند از روح خودش در درون ما دمید پس یک جا از درون ما زندگی می کند ولی به نظر شما خداوند در کجای ما زندگی می‌کند؟


دست‌هایمان؟ پاهایمان؟ قلب‌هایمان؟

حتماً شما جز آن دسته هستید که فکر می‌کنید خداوند در قلب‌های ما زندگی می‌کند و بر همین اساس است که بسیاری از تصمیم‌های خود را بدون درک درست از عوامل محیطی از قلبتان اتخاذ می‌کنید، متوجه می‌شوید که تصمیمتان نادرست است! در حقیقت قلب‌های ما محل نگهداری قوانین است نه جایگاه حضور خداوند.
بگذارید من به شما جایگاه حضور خداوند را در درونمان به شما نشان دهم.

دوره مقدماتی خلاقیت و روش های  ایجاد آن

این رشته‌های درهم‌تنیده، چیزهایی هستند که امپراتوری مغز را مانند یک سلسله از سربازان ایجاد و موجب ساختن امپراتوری جناب مغز شده‌اند،

این‌ها نورون‌ها هستند که بیش از هزاران میلیارد نورون در درون مغز ما وجود دارند و هرکدامشان وظیفه‌ای خاص را انجام می‌دهند به‌طور مثال هنگامی‌که شخصی در حال آموختن نواختن پیانوست، رشته‌هایی از نورون‌ها نیم‌کره سمت چپ مغز را به نیم‌کره سمت راست مغز پیوند می‌دهد تا او بتواند همزمان از دودست خود به‌درستی استفاده کند و هنگامی‌که او می‌خواهد به نوازنده پیانوی ماهری تبدیل شود و تمرین زیادتری می‌کند، این رشته‌های عصبی پیوندهای قوی‌تری را برای نواختن موسیقی زیبا پدید می‌آورند و زمانی که او می‌خواهد قطعه جدیدی را بسازد، وجود همین نورون‌هاست که در خلق این اثر به او کمک می‌کند و موجب می‌گردد نیاز آرامش‌دهنده خود را بیابد، یا هنگامی‌که افکار شما موردحمله عده‌ای قرارگرفته است، نورون‌ها در مغز وظیفه‌ محافظت از شما و افکارتان را انجام می‌دهند که مغز را در این حالت به حالت تدافعی برده، در این حالت قدرت تصمیم‌گیری مغز به‌شدت کاهش می‌یابد چون او در حالت تصمیم‌گیری و محافظت از شماست، حال سؤال اینجاست که خداوند چرا خودش را مغزمان پنهان کرده است؟ و چرا دست‌یابی به او برای ما انسان‌ها سخت است؟
ردپای این جواب را در ادبیات داستانی مذهبی هندوها می‌شود پیدا کرد، زمانی که خدای خدایان برهما، دید که همه انسان‌ها به‌رایگان دارای این روح خدا گونه هستند، ولی قدر آن را نمی‌دانند، جلسه‌ای را باخدایان دیگر برگزار کردند که این روح خدا گونه را از انسان‌ها بگیرند و در جای دیگری پنهان کنند، همه خدایان باهم مشورت کردند و گفتند آن را در اعماق زمین پنهان کنیم، برهما گفت انسان‌ها، به‌زودی اعماق زمین را درخواهند نوردید، گفتند در اعماق اقیانوس‌ها، بازهم برهما گفت آنجا را هم انسان‌ها کشف خواهند کرد و به آن دست رسی پیدا خواهند کرد، خدایان از جواب این سؤال بازماندند و برهما درون انسان‌ها را به آن‌ها نشان داد گفت این گنج را در درون آن‌ها پنهان می‌کنیم که انسان‌ها فکرش را هم نتوانند بکنند و برای پیدا کردن آن تلاش زیادی نمی‌کنند و به قول شاعر پرآوازه پارسی

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد               آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

دوره مقدماتی خلاقیت و روش های  ایجاد آن

یا در شعری منسوب به حضرت علی (ع) که می‌گوید می‌پنداری در درونت دنیای کوچکی پنهان است بلکه آن جهان بزرگی ست که شما برای دست‌یابی به آن هیچ تلاشی نمی‌کنید و فقط برای دست‌یابی به جهان بیرونی که در مقابل دنیای درونتان بسیار کوچک است، در حال نزاع و جنگ و رقابت هستید. این‌گونه شد که انسان‌ها امپراتوری بزرگ خود را رها کردند و خود را به عوامل بیرونی وابسته کردند، یا بازهم هنگامی‌که خداوند از رفتارانتخابی اجداد ما آدم و حوا، شگفت‌زده شد که آن‌ها عرش کبریایی که برای آن‌ها در نظر گرفته‌شده بود را رها کردند و وارد دنیایی پر از نوسانات شدند و آنجا را برای زیستن انتخاب کردند، در آن لحظه خداوند دید که انسان‌ها از این عنصر رایگان و مهم به‌درستی نمی‌توانند استفاده کنند، نتیجه گرفت که خودش را در درون همه ما انسان‌ها قرار دهد ولی به‌صورت پنهانی و برای شناسایی خودش پیامبرانی را از جنس خودمان برای ما فرستاد که انسان‌ها متوجه شوند که یکی مانند آن‌ها می‌تواند به این درجه از کمال برسد و دست‌یابی به آن غیرممکن نیست، دقیقاً خیلی وقت‌ها چه کسانی که مخاطب و دانشجویان من هستند و به‌طورکلی همه انسان‌ها به دنبال داشتن یک زندگی نرمال در این کره خاکی می‌گردند که این اندیشه از پایه مشکل دارد، توقع داشتن زندگی نرمال در کره خاکی که پر از گدازه و نوسان است و هرلحظه امکان دارد زندگی ما را تحت شعاع خودش قرار دهد، داشتن زندگی نرمال بی‌معناست. وجود مذاهب گوناگون به خاطر همین موضوع است، مذهب یعنی محل ذهب، یعنی رفتن، یعنی خداوند بر بی‌رنگی ما رنگ پاشید


چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی


و این‌گونه شد که مذاهب متعدد پدید آمدند، این مذاهب یک مدل ذهنی ایجاد می‌کنند و افراد طبق این مدل ذهنی خود وقایع را می‌بینند، مسلمانان می‌گویند اسلام بهترین دین دنیاست، یهودی، مسیحی هرکدام می‌گویند دین ما بهترین دین دنیاست، ولی در حقیقت تمامی مذاهب برای دست‌یابی ما به گوهر ناب خداوند در درون خود ما شکل‌گرفته است


پیش چشمت داشتی شیشه کبود        زان سبب دنیا کبودت می‌نمود


خداوند خودش را به کسی نشان می‌دهد که بتواند برای دست‌یابی به این عنصر مهم تلاش و از تمامی مواهب رایگان خداوند به‌درستی استفاده کند، یعنی در افکار و اندیشه‌هایش، باورهایش، بتواند هدفی را ترسیم کند و در جهت دست‌یابی به این هدف از موهبت‌هایی مانند خلاقیت، استفاده کند و این همان چیزی ست که ما در محاوره‌های روزمره خودمان به نام کمک کائنات می‌شناسیم، یعنی تفکر کردن، تعیین هدف، تلاش و سپردن ادامه مسیر به خداوند بزرگ. به خاطر همین موضوع است که راه رسیدن به موفقیت مشکل است، در غیر این صورت همه ما حکیم بوعلی سینا، پرفسور حسابی و استیو جابز می‌شدیم و این جامعه پر از فردوسی بود. حتی تصور کردنش هم بسیار مشکل است. برای اینکه بیشتر در مورد خداوند و حضورش در درون ما بدانید مقاله خداوند در کجا زندگی می‌کند را بخوانید.

 

برای کسب اطلاع و نحوه استفاده از دوره های آموزشی و خدمات مشاوره من می توانید ازطریق  شماره تماس 88608518-021 و 44381637-021 تماس حاصل نمایید.